نویسنده: یخ نکنی نمکدون
در ماهی که گذشت هفته بهزیستی را پشت سر گذاشتیم. اصلاً بهزیستی در کشور ما از اهمیت ویژهای برخوردار است. اینقدر این اهمیت زیاد است که بعد از دهه فجر که ده روز است این مناسبت در کشور هفت روز است و با هفته دولت برابری میکند. اصلاً بزرگی در یک جمله به یاد ماندنی گفته است که بهزیستی باید بهزیستی باشد. بهزیستی اگر بهزیستی نباشد دیگر بهزیستی نیست.
یکی از خصوصیات مشخص هفته بهزیستی، گل و بلبل شدن تمام خدمات این سازمان به جامعه هدف خود است. اصلاً انگار هیچ مشکلی دیگر در زندگی مددجویان نمانده که بهزیستی به آن نپرداخته باشد و آن را حل نکرده باشد. تازه کلی هم وعدههای خوشمزه و دهانآبانداز هم میدهند که قرار است در آینده اتفاق بیفتد. در کل در هفته بهزیستی خیلی خوش میگذرد و ما به شخصه آن را به عنوان بهانهای برای دور شدن از مشکلات و زدن انواع و اقسام توهم بدون تهیه ماده خاصی و صرف هزینههای زیاد دوست میداریم.
ما اخیراً، در کشفی تاریخی به این نکته پی بردیم که اگر مددجویان خدمات مناسبی از بهزیستی دریافت نمیکنند، مقصر خودشانند. چرا که ابتداییترین چیزی که یک مددجو باید در سازمان بهزیستی داشته باشد، یک پرونده است. اما این مددجویان حواس پرت، نمیدانند که باید بعد از این که در بهزیستی تشکیل پرونده دادند، حواسشان ششدانگ به پرونده خودشان باشد. اصلاً باید پرونده خود را بیمه بدنه کنند که آسیب نبیند و یا گم نشود. خب تقصیر بهزیستی چیست که تعداد پروندهها زیاد است و مدام گم میشوند یا اطلاعاتشان با هم قاطی میشود؟ اصلاً ما پیشنهاد میکنیم بهزیستی در شعبههایش از این کمدها که در استخرها هستند بگذارد و پرونده هر مددجو را در یکی از این کمدها گذاشته و کلید آن را به خود مددجو بدهد. اینطوری دیگر مشکل گم شدن یا آسیب دیدن پرونده هم وجود ندارد. آخر بعضی مشکلاتی که پیش میآید مشکلات خانوادگی پیش میآورد. برای نمونه چیزی در حدود دو سه سال، ما در سازمان به عنوان یک خانم پرونده داشتیم. وقتی آمارش را در آوردیم، فهمیدیم که ما در واقع شدهایم دختر پسر عموی پدرمان و ایشان نیز شده بود ما و این فقط به خاطر شباهت نام خانوادگیمان بود و اینجا بود که فهمیدیم بهزیستی فقط نام خانوادگی برایش ملاک است و اسم خود افراد برایش ارزشی ندارد. یعنی به ما برای کارهای او زنگ میزدند و به او نیز برای کار های ما. هرچه هم میگفتیم که ما مرد هستیم و تمام اسناد و مدارکش هم برای ارائه موجود است، در گوششان نمیرفت. یعنی می رفتها! ولی تا مددکار فعلی متوجه میشد، جایش را به مددکار دیگری میداد و در کل شرایط خیلی سخت بود. حتی یکی از مددکاران ما برایمان یک خواستگار خوب هم پیدا کرد ولی ما گفتیم که فعلاً قصد ادامه تحصیل داریم و قبولش نکردیم. حتی مددکارمان فکر کرد به خاطر مشکل مالی قبول نمیکنیم و قول داد برایمان کمک هزینه تهیه جهیزیه جور کند. دیگر این اواخر دچار بحران روحی شده بودیم و حتی خودمان هم داشتیم به خودمان شک میکردیم که نهایتاً به طرز معجزه آسایی که ما هیچ اطلاعی از جزئیاتش نداریم این مشکل حل شد. ولی خداییش ما اصلاً تا قبل از این اتفاق نمیدانستیم که دختر پسر عموی پدرمان نیز مشکل بینایی دارد که از سازمان بهزیستی بابت این روشنگری نهایت سپاس را داریم.
یکی از راهکارهای بهزیستی برای حل کردن این مشکل، الکترونیکی کردن پروندهها بود. یعنی پروندههای فیزیکی در خود سازمان بایگانی میشوند و نسخه الکترونیکی آن به مراکز مثبت زندگی سپرده میشود تا مددکاران این مراکز به مددجویان خدمات مورد نیازشان را ارائه دهند. یکی از کارهایی که مددکاران باید در این مراکز انجام دهند این است که بروند خانه مددجویان و از وضعیت زندگیشان بازدید کنند و از درب خانه عکس گرفته و در پروندهشان بگذارند تا نقطه دقیق منزل مددجو روی نقشه در پرونده او مشخص شود. منتها این کرونای ملعون نمیگذارد که مددکاران محترم به کارشان برسند. اگر یک وقت بروند خانه طرف و کرونا بگیرند، چه کسی پاسخگوی این همه مددجو خواهد بود؟ اصلاً اگر مددکارها نباشند، ما مددجوها بدبخت میشویم. از این رو، باز هم مددکاران زحمتکش، خودشان دست به کار شدند و راهکار جدیدی پیدا کردند. از این رو، مددکاران با مددجوهای مرکز خود تماس میگیرند و از مددجو میخواهند که خودش مدارکش را تکمیل کرده و از خانهاش هم عکس بگیرد و در واتساپ برای او بفرستد تا پروندهاش را تکمیل کند. به اینجا که رسیدیم ما باز هم ایده کمدهای موجود در استخرها به ذهنمان رسید و آن را به این روش جدید ترجیح دادیم. راستش کنار خانه ما یک سنگکی هست. ماهم چشم و چار درست و حسابی نداریم، عکس که از خانه خود گرفتیم، نگو به جای خانه آن سنگکی در عکس افتاده. از این رو مددکارمان دلش برایمان کباب شد و فکر کرد ما از بیجاومکانی شبها در نانوایی میخوابیم و نزدیک بود که یک مسکن دو معلوله برای ما و همسرمان جور کند که وجدان بیدار ما به دادشان رسید و مشکل را حل کردیم.
در کل ما به این نتیجه میرسیم که بهزیستی بیچاره سرش خیلی شلوغ است و بودجه هم که ندارد و در نتیجه در جاهای شلوغ خیلی مشکلات هم پیش میآید. ما مددجویان باید انسانهای صبوری باشیم و در مقابل مشکلات بر اعصاب و روان خود مسلط باشیم و به راهکارهای بهزیستی اعتماد کنیم. اگر برای پسرها خواستگار پیدا شد، نسنجیده رد نکنند. اگر به دختران کمک هزینه ازدواج تعلق گرفت نوش جانشان. اگر یک وقت آمدند شما را که نابینا هستید برای ترک اعتیاد به مراکز خود ببرند، مقاومت نکنید و بروید. اگر به عنوان معلول حرکتی بهتان سمعک دادند، خب ببریدش در بازار بفروشید و برای خودتان ویلچیر بخرید و سخت نگیرید. اگر هم پروندتان گم شده بود، قسمت نبوده که در سازمان پرونده داشته باشید. به تقدیر الهی تن دهید و گله نکنید.
در پایان نیز به تمام مسئولین بهزیستی هفته بهزیستی را تبریک میگوییم و بابت این همه زحمت که بدون هیچ اشتباهی برای ما میکشند از ایشان تشکر میکنیم. اگر هم مشکلی پیش میآید قطعاً مشکل از ماست که آنجا پرونده داریم و تقصیر ماست که معلولیم و این هیچ چیز از ارزشهای این عزیزان کم نخواهد کرد. از این رو ما بابت معلولیتمان و نیازمان به این سازمان که باعث این همه مشکل برای سازمان بهزیستی میشود، بسیار بسیار پوزش میخواهیم و قول میدهیم که دیگر تکرار نشود و آخرین بارمان باشد که معلول میشویم. اگر هم دوباره معلول شدیم و کارمان به سازمان افتاد، خودمان از پرونده خودمان محافظت کنیم و توقعی از سازمان نداشته باشیم. اصلاً ما که خودمان باید از خانه خودمان عکس بگیریم، خودمان هم مدارکمان را تکمیل میکنیم و در گوشی خودمان برای خودمان تشکیل پرونده میدهیم و خودمان به خودمان خدمات ارائه می کنیم. مثلاً از کارت دیگرمان در ماه مستمری را به کارت بانک رفاهمان واریز می کنیم. پس مددکاران و مدیران عزیز سازمان بهزیستی دیگر نگران نباشند. ما دیگر یاد گرفتیم که چگونه بار مسئولیت این عزیزان را کم کنیم. فقط اگر پولی چیزی سازمان لازم داشت، مدیونید اگر به ما اطلاع ندهید. باور کنید ناراحت می شویم اگر به دولت رو بزنید و به ما نگویید. اصلاً بیایید شما برای بهزیستی پیش ما پرونده تشکیل دهید. قول میدهیم گمش نکنیم و خدمات خوبی هم ارائه کنیم.
امضا: یخ نکنی نمکدون.