سمیه رضوی‌نیا: معلم و مسؤول نمایندگی انجمن نابینایان ایران در استان ایلام

 

فکر می‌کردم جهان بی‌نور عجب جایی شده

قاب چشمم خالی از تصویر زیبایی شده

رنگ شب‌ها تا ابد بر قلب من فرمان‌رواست

همدمم غم‌های سرد و برف تنهایی شده

یاد داد آموزگار این خط زیبای سپید

تا بگوید لمس هم شکلی ز بینایی شده

روی این ریل بریل انگشت کوشش می‌رود

آرزویش آمدن تا شهر دانایی شده

واژه می‌گوید سخن، انگشت، چشمم می‌شود

لمس هستی با دو دستم، عین بینایی شده

یک قلم با لوح و کاغذ‌های منقوش بریل

به‌ترین هم‌صحبت اوقات تنهایی شده

ماه چشمم تیره اما روزگارم روشن است

این تضاد از سایه‌روشن‌ها تماشایی شده

یک عصا هم‌پای من می‌آید و بی‌ادعاست

با حضورش زندگی لبریز پویایی شده

نبض کوشش جان گرفته در نگاه روشنم

رود جانم پر ز جوشش‌های شیدایی شده

شمع چشمم سوخت، اما آسمان دل پر از

نور عالم‌تاب خورشید شکیبایی شده

نیست دیگر بی‌فروغ این دیده در عصر سپید

روح و جانم کهکشانی از توانایی شده

یاس خوشبختی شکفته در بهار باورم

در جهان سبز رویش‌ها چه غوغایی شده

دیگر اینک قلبم از رؤیای دیدن خالی است

باغ ذهنم مملو از گل‌های بینایی شده