دکتر صلاح الدین محمدی، معلم آموزش و پرورش استثنایی تهران
خاطرم هست چند سال پیش که قانون عصای سفید در بخش قوانین رانندگی در ایران به تصویب رسیده بود و مقرر شد که نابینایان میتوانند با افقی نگهداشتن عصای سفید خویش به صورت ایمن از خیابان عبور نمایند، بسیار خوشحال شدم. بر اساس این قانون، افقی نگهداشتن عصای سفید، در حکم چراغ قرمز برای رانندگان است. اما به قول معروف تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب شود.
من نیز خوشحال از این اتفاق میمون در عرصه حقوق معلولین، خوش و خرّم و با امید تمام راهی محل کار خویش در مدرسه شدم. اما پس از اتمام کلاس و در راه برگشت، خواستم که با استعانت از قانون جدید، عصای خود را هنگام عبور از عرض خیابان، افقی نگه دارم تا عبور ایمنی را تجربه نمایم که چشمتان روز بد نبیند چون یک اتوبوس چنان با سرعت به عصای بنده کوبید و آن را چند متر آن طرفتر انداخت که عرب نی انداخته باشد. نتیجه هم که معلوم است. چون عصایی که قرار بود نقش چشمان من را بازی کند با یک قانونشکنی ساده و با یک عدم رعایت حقوق مدنی در هم شکست و غیر قابل استفاده شد.
هدف از ذکر این خاطره، در حقیقت بیان گوشهای از حقوق تضییع شده روزانه معلولین در سطح شهر و هنگام تردد در معابر شهری بود. من یک فرد نابینا هستم که مانند تمام همشهریهای خویش حق دارم که در سطح شهر تردد ایمنی را داشته باشم. اما از شما خواننده مانا میپرسم: به نظر شما این حق بسیار طبیعی و اولیه که از فرط بدیهی بودن شاید برخی از شما آن را اصلا حقی نشمارید و شرایط تحقق آن را خیلی بدیهی بپندارید، تا چه اندازهای رعایت شده و از طرف همشهریان که شاید خود شما هم یکی از آنها باشید، به رسمیت شناخته شده است؟
چند سوال:
به نظر شما رعایت حقوق شهروندی هر فرد، از جمله معلولین، از طرف سایر شهروندان چه اندازه سخت و غیر قابل انجام است؟
راستی تا حالا چند بار هنگام حرکت در سطح معابر شهر در چالههایی که غیرمسئولانه حفر گردیده و هیچ علامتی برای معلولین ندارد افتادهاید؟
چند بار با موانع سطح پیادهروها مانند در مغازههایی که رو به بیرون باز میشوند، داربستهایی که هیچ علامت هشداری ندارند، درختها و تیرهای برقی که درست وسط پیادهروها و کوچهها هستند، بساط دستفروشانی که از فرط بیکاری حقوق سایر شهروندان را تضییع نموده و معابر و پیادهروها را سد نمودهاند و مغازههایی که پیادهروها را نیز جزء فضای تجاری خویش میدانند، بهشدت برخورد کرده و قسمتهایی از بدنتان بهصورت جدی آسیب دیده است؟
رعایت حقوق مدنی معلولین بهویژه حق تردد ایمن در سطح شهر، تا چه اندازه مبتنی بر مسائل بودجهای بوده و چند درصد از آن میتواند با بهرهگیری از یک فرهنگ انسانی حقمدار، تحقق یابد؟
در کشوری مانند بریتانیا پرسنل یک فروشگاه ساده آموزش چگونگی برخورد و کمک به معلولین را دیده اند. به نظر شما چند درصد از سازمانها، نهادها، مراکز تجاری و خدماتی، فروشگاههای بزرگ و کوچک، تشکلهای غیردولتی و بسیاری دیگر از مؤسسات و شرکتها در کشور ما چنین آموزشهایی را برای کارکنان خویش ارائه دادهاند؟ پس سبب این همه تفاوت در چیست؟ آیا ارزش، منزلت و شأن انسان در یک جامعه اسلامی و غیراسلامی متفاوت است؟ و اگر چنین است چرا احترام به انسانیت در کشور غیرمسلمان نسبت به جوامع اسلامی بسیار بالاتر و آگاهانهتر است؟ و آیا وضعیت فعلی، درست برخلاف ادعا و شعارهای انساندوستی، در پیکره فرهنگ، تمدن و دین ما نیست؟
توجه شما را به یکی دیگر از خاطرات روزانهام جلب می کنم.
یکی از روزهای بسیار زیبای بهاری است. آفتابی مطبوع، هوایی لطیف و زمان کافی همه موجبات یک پیادهروی دلچسب را فراهم ساخته است و هر رهگذری بدون شک از قدم زدن در چنین فضا و محیطی لذت وافر خواهد برد. من نیز به عادت همیشگی، دوست دارم تا برای رفتن به مدرسه از چنین هوایی لذت ببرم و خود را از چنین نعمتی بینصیب نسازم. اما ترس از بهموقع رسیدن و اینکه هیچ مشکلی در مسیر برایم پیش نیاید، منصرفم میسازد و ترجیح میدهم که هنگام برگشت از مدرسه که زمان کافی در اختیار دارم و میتوانم با طمئنینه بیشتری ره بپیمایم و از این هوا لذت ببرم. در همان لحظه اول که از مدرسه خارج شده ام و میخواهم از عرض یک خیابان عبور کنم؛ رفتار مدنی یکی از همشهریان خیلی خوشحالم میکند. با صدایی پر از مهر میپرسد: آیا امکان دارد که شما را تا آن طرف خیابان همراهی کنم؟ این رفتار آگاهانه و صمیمانه دلم را آکنده از مهر و سرور می سازد. راستی این همان محلی بود که آن اتوبوس آن بلا را بر سر عصایم آورد. این همان نقطه است اما این رفتار کجا و آن رفتار کجا! برای درست رفتار کردن آن راننده قانون وضع شده بود؛ اما رفتار شهروند امروز، جز شعور و انسانیت پشتوانه دیگری نداشت. به مسیر خود ادامه میدهم، از یک خیابان دیگر نیز ایمن عبور میکنم اما هنگام حرکت در پیادهرو، با هشدار بهموقع یکی دیگر از شهروندان، از برخورد شدید با یک مانع داخل پیادهرو نجات پیدا میکنم. یک خیابان دیگر را نیز هرچند با زحمت، اما بهسلامت رد می کنم. به مسیر خود ادامه میدهم تا در فضای پیادهرو هستیم یک نکته ساده اما بسیار مهم را میخواهم درمورد راهنمایی نابینایان خاطرنشان سازم. بسیارند شهروندان دلسوز اما ناآگاهی که در پیادهروها که راهنمایی درست نابینایان را بهجای کنترل آنها از راه دور اشتباه میگیرند و مدام از راه دور و پشت سر نابینایان که مسافت بعیدی هم دور شدهاند، فریاد میزنند که مواظب باش و مکرر کلمه اینور یا آنور را تکرار میکنند و فرد نابینا هم دقیقا نمیداند که منظور از اینور یا آنور سمت چپ است یا سمت راست. اینجاست که راهنمایی به جای اثربخشی، کارکردی سردرگمکننده پیدا میکند و به جای کمک به فرد نابینا وی را بیش از پیش در تصمیمگیری دست دچار سردرگمی میسازد.
باری، اما انگار من امروز سهم خود را از تلخیهای تردد مستقل در سطح شهر دریافت نکردهام. چون چند متر جلوتر سرم بهشدت با یک ستون فلزی که نمیدانم چرا درست وسط پیادهرو سبز شده است، برخورد میکند و دستی به پیشانی خود میکشم که ببینم زخمی شدهام یا فقط برآمده است که گزینه دوم صحیحتر است. با آرامش ظاهری بیشتر و آشفتگی درونی بیشتر به راه خود ادامه میدهم. پس از رد کردن چند مانع دیگر که در پیادهرو سدی بر راه تردد ایمن من هستند؛ باز هم به نقطهای رسیدهام که باید از عرض خیابان دیگری عبور کنم. این بار جلوه زیباتری از انسانیت، آشفتگی درونم را کاهش میدهد و شادی دوستی و مهربانی جای آن را میگیرد. درست در همین لحظه، یک موتورسوار از راه میرسد و میپرسد: آیا میخواهی به آن طرف خیابان بروی؟ و پاسخ مثبت من کافی است که موتور خود را پارک و خاموش نماید و دوستانه به کمک من بشتابد. آیا افرادی که بهعنوان مدافع حقوق مدنی معلولینی مانند من، در یک سازمان پستی را اشغال نمودهاند؛ اندازه این همشهری آگاه و صمیمی، در قبال تضییع حقوق مدنی معلولین احساس مسئولیت میکنند و آیا گامی عملی در جهت تحقق حقوق مدنی من برداشتهاند؟ یا فقط با شعار، بازی با کلمات و ذکر و برشماری قوانینی که من از آنها هیچ سود عملی نبردهام، مسئولیت و وظایف خویش را توجیه میکنند.
به هر روی، رفتار انسانی این شهروند، احساسات و عواطف مرا بهشدت تحت تاثیر خود قرار داده است. و انگار انسان اگر پیاده و همشأن سایرین باشد؛ بیشتر در مقابل حقوق سایر افراد احساس مسئولیت میکند. اما این مورد متفاوت بود و از عرش به فرش آمد و دوستانه به یاری من برخواست. مسرور از این همه احساس مسئولیت و رفتار صمیمانه به مسیر خود ادامه میدهم که پارک نابهجای یک خودرو درست در ورودی یک کوچه و جلو یک سوپری که قرار است بنده از آن خرید خانه را انجام دهم، سحنه تلخ دیگری رقم میخورد و پای بنده بهشدت با آن خودرو برخورد میکند و از شدت درد به خود میپیچم. باز هم درونم از این همه بیمسئولیتی آشوب میگردد و تضادی از نفرت و شعف نسبت به رفتارهای متضاد شهروندان در دلم شکل میگیرد.
گزارشی که از نظر خانندگان گرامی و فهیم مجله مانا گذشت، تنها توصیف چند ساعت تردد مستقل یک نابینا در سطح شهر است. آیا تردد مستقل و ایمن در معابر سطح شهر آنقدر سخت و پرهزینه است که برای بسیاری از دوستان من به یک آرزو تبدیل شده است؟ آیا میتوانید روزی را تصور نمایید که فقط به خاطر ترس افتادن در چالههای بیمسئولیتی، برخورد با موانع فیزیکی و فرهنگی، آزار یک ترحم نابهجا و بسیاری از آسیبهای جسمانی، روانی و اجتماعی خودتان را در خانه زندانی نمایید؟ قضاوت با شما راستی! شهروند محترم! شما چگونه میتوانید حق تردد مستقل و ایمن نابینایان و سایر گروههای معلولین در سطح معابر شهری را بهرسمیت شناخته و رعایت کنید؟