فاطمه جوادیان : کارشناس نابینایان اداره آموزش و پرورش استثنایی استان گیلان
در شماره پیش، مهمان دوستانی شدیم که صاحب فرزند بودند. از آنها خواسته بودیم برایمان بگویند چگونه به فرزند خود شیر، دارو یا غذا میدادند. هرچه باشد، پدران و مادرانی که با ما صحبت میکنند، از افراد نابینا هستند و ابعاد مختلف زندگی نابینایان قابل توجه است. خصوصاً برای کسانی که فرزندشان خواه بینا و خواه نابینا قصد دارد با فردی که نابیناست، ازدواج کند.
در این شماره در مورد مراقبتهای بهداشتی از کودکان، با مرضیه، صبا، الهام و پروانه به گفت و گو نشستیم.
مرضیه از شماره قبل با ما همراه است. او میگوید: «پوشک کردن بچهها ممکن است در ابتدا کمی سخت به نظر بیاید اما خوب است که مادرها از دیگران یاد بگیرند. سؤال کنند تا یاد بگیرند. با تکرار و تمرین این کار برایشان راحتتر میشود. بهتر است بدانید وقتی بچه بیمار باشد یا مایعات زیادی نوشیده باشد؛ زودتر نیاز به تعویض دارد. با توجه به نوع غذایی که خورده باید این مسأله را کنترل کنیم. گاهی وقتها لازم است بچه را باز نگه داریم. در این صورت باید حواسمان باشد به تازگی مایعاتی نخورده باشد. بچهها در ابتدا از کاسه توالت میترسند. بهتر است زمانی که به دستشویی میروند کنارشان بمانیم. در این صورت اگر گوشه دیگری از فضای دستشویی را برای انجام کارشان انتخاب کنند ما به راحتی متوجه خواهیم شد
در مورد حمام کردن نوزاد هم صراحتاً میگوید: «راستش را بخواهید من از حمام بردن نوزاد میترسیدم. برای این کار از مادر یا همسرم کمک میگرفتم.»
صبا ۱۲ سال است که ازدواج کرده. همسرش نابیناست. پوشک بستن را از مادرش یاد گرفته. میگوید: «بچهها وقتی کوچکتر هستند به خاطر اینکه فقط شیر میخورند بیشتر ادرار میکنند.» مانند بسیاری از مادران جوان بینا او هم برای حمام کردن بچه از مادرش کمک میگرفت. به طوری که شش ماه اول را به کمک مادر او را به حمام میبرد. او میگوید: «بوییدن لباس بچه هم میتواند به افراد نابینا کمک کند.» گرچه خود به خاطر اصابت خمپاره در زمان جنگ، علاوه بر حس بینایی، از نعمت بویایی هم محروم شده است. او در چنین مواردی از دیگران کمک میگیرد و یا به سایر علائم توجه بیشتری دارد.
در ادامه گفت و گوهای مان به سراغ الهام میرویم. او شاغل است؛ بیست و یک سال است که ازدواج کرده؛ دو فرزند هجده ساله و دوازده ساله دارد و همسرش بیناست. وقتی از او میخواهم از دوران نوزادی بچهها برایم بگوید، کمی فکر میکند و میگوید: «سالهای زیادی از آن دوران میگذرد. سعی میکنم جزئیاتی را که به یاد دارم برایتان بگویم. فرزند بزرگم که به دنیا آمد تجربه بچهداری نداشتم. پوشک کردن را خواهرم به من یاد داد. آن وقتها بیشتر از پوشک استفاده میشد. البته او بستن پوشکهای امروزی را هم به من یاد داد. او به من یاد داد چطور لاستیکی را پهن کنم؛ پوشک را در وسط آن بگذارم؛ لبه لاستیکی را یکی دو سانت تا بزنم؛ بگذارمش زیر باسن بچه و سمت دیگر را هم همانطور تا کنم و گوشهها را گره بزنم. بعضی وقتها پوشکها بچهها را دچار حساسیت پوستی میکنند. من از خشک شدن پوست پای بچه یا لمس دانههای ریزی که روی پوست پایش به وجود میآمد، متوجه حساسیت فرزندم نسبت به آن نوع از پوشک میشدم و در نتیجه، برند پوشک را عوض میکردم.
برای زمان تعویض هم از نشانهها استفاده میکردم. روی پوشک قسمت جلو را لمس میکردم. اگر از خشکی درآمده بود و حالتی باد کرده داشت، متوجه میشدم که زمان تعویض فرا رسیده است. البته به قدرت جذب پوشک هم بستگی دارد. اگر سطح پوشک دیگر صاف نبود و حالتی باد کرده داشت نشانه تعویض بود. بچه تا زمانی که فقط از راه شیر خوردن تغذیه میکند، مدفوعش بوی خاصی ندارد اما اگر او را در آغوش گرفته باشید یا کنارش باشید زمانی که شکمش کار میکند صر و صدای زیادی دارد. به محض تمام شدن این سر و صداها بلافاصله لازم است تعویض انجام بشود. اما بعد از دوره شیرخوارگی زمانی که او غذاهای دیگر هم میخورد بچه را بغل میکردم؛ شلوار و پوشکش را قدری کنار میزدم و از راه بوییدن پی میبردم که زمان تعویض است یا نه. در واقع هم بوییدن و هم لمس سطح پوشک به من هشدار زمان تعویض را میداد. مثل همه مادرها. هردو حدود دو و نیم تا سه سالگی از پوشک گرفته شدند. قبل از این که بچهها را با توالتهای ایرانی آشنا کنم، از قصری استفاده کردم. قصریها لگنهای کوچکی هستند که مورد استفاده کودکان قرار میگیرند. قبل از استفاده از قصری هم گهگاه آنها را در دستشویی سرپا میگرفتم و صدای آب درمیآوردم یا شیر آب را باز میکردم. شنیده بودم این طوری بچه راحتتر ادرارش را آزاد میکند. البته گاهی موفق نمیشدم و بچهها ادرارشان را نگه میداشتند و توی پوشک انجام میدادند. سعی میکردم مواقعی آنها را باز بگذارم که قبلاً مدفوع را انجام داده باشند. و از شرتهای آموزشی یک بار مصرف استفاده میکردم. این شرتها به گونهای بودند که با یک بار ادرار لباس را خیس نمیکردند اما من در فواصل کوتاه آن را با لمس چک میکردم. اگر خیس شده بود شرت را عوض میکردم اگر نه، در تایمهای مشخصی بچه را به دستشویی میبردم تا یا روی قصری بنشیند یا از توالت استفاده کند. به طور کلی مادر کم کم دستش میآید که زمان تعویض چه زمانی است. مثلاً من میدانستم که بعد از صبحانه حتماً باید تعویض انجام شود. من بعد از هر تعویض حتماً شستوشو را انجام میدادم. حتی اگر فقط ادرار کده بود. بچه را دمر روی دستم میانداختم. وقتی هم بزرگتر شد روی شانهام. پارچهای را هم روی شانه دیگرم میانداختم. میرفتم کنار دستشویی، با دو دستم که آزاد بودند، پوشک را باز میکردم و میانداختم در پلاستیکی که با خود آورده بودم. شستشو را که انجام میدادم، پارچهای را که روی شانه دیگرم بود محض احتیاط به دور بچه میپیچیدم، میآوردم و روی زیرانداز مخصوصش میخواباندم و پوشک میگرفتم. اگر هم نیاز بود پمادی به پاهایش بزنم قبل از بستن پوشک این کار را انجام میدادم.
تکرار و تمرین باعث میشود مهارت ما کامل شود. بر خلاف بسیاری از مادران جوان من از همان ماه اول خودم بچه را به حمام میبردم. فرزند کوچکترم با وزن 1 کیلو و سیصد گرم به دنیا آمد. به قدری کوچک بود که همه میترسیدند او را در آغوش بگیرند اما به لطف خدا خودم او را بغل میکردم و گاهی حتی در روشویی هم او را حمام میکردم.
در آخرین بخش از گفت و گوی این شماره مهمان پروانه میشویم. پروانه، سی و سه سال است که با همسر نابینایش زندگی میکند و صاحب دو فرزند برومند است. آنها همواره تلاش کردهاند تا تجربیات خود را در اختیار دوستان نابینای خود قرار دهند.
از پروانه میپرسم چگونه توانسته است دوران نوزادی با کیفیتی را برای فرزندانش رقم بزند. او با صبر و حوصله جزئیات فراوانی را برایمان بازگو میکند که ما به دلیل محدودیت این ستون به بخشهایی از آنها میپردازیم.
زمانی که فرزند اولش به دنیا آمد او با خانواده همسرش زندگی میکرد. ده روز اول بچه به علت زردی در بیمارستان ماند. زمانی که مجرد بود به خواهر و برادر کوچکش رسیدگی میکرد و با این مسائل آشنا بود. مادر همسرش هم به او یاد داد که پارچه را به چه اندازه تا کند؛ لبه پشت لاستیکی و جلوی لاستیکی را کمی تا کند؛ بندهای جلو را به بندهای پشت گره بزند. او به خاطر آمادگی ذهنی که از قبل داشت با یک بار آموزش به راحتی این کار را یاد گرفت. او معتقد است که ما باید از قدرت شنوایی خود حداکثر استفاده را داشته باشیم. همانطور که خود، چنین میکند. او میگوید: «بچهام هر جای خانه که بود، من با شنیدن صدای نفسهایش میفهمیدم که دارد چکار میکند. او تشکی تهیه کرده بود که تشکیل میشد از یک لایه پشمشیشه، یک لایه مشمعی سفرهای ضخیم و دو لایه پارچه که به راحتی قابل شستوشو بودند. تا زمانی که بچه راه نیفتاده، باز نگه داشتنش کار سختی نیست. یکی دو ساعت در روز کافی بود تا روی همان تشک باز بماند و وقتی قرار بود او را بغل کنیم، پوشکش را میبستیم. میگوید: «از دوران نوزادی هر وقت که پوشک بچهها را عوض میکردم، آنها را روی توالت سرپا میگرفتم تا با این شکل از دستشویی رفتن آشنا باشند.» صبحها اولین کاری که میکردم این بود که بچه را ببرم سرپا نگه دارم. یا دستشویی میکرد یا نه. فرقی نداشت. اگر دستشویی نمیکرد یکی دو ساعت بعد هم این کار را انجام میدادم. بعد هم او را پوشک میکردم.به این ترتیب، از پوشک گرفتن بچهها برایم راحت بود. تقریباً از دو سالگی به بعد خودشان به دستشویی میرفتند. در همان زمان هم از شرتهای عینکی استفاده میکردم تا مطمئن شوم که بچهها به خود مسلط شدهاند.
در مورد حمام کردن: او از ابتدا خودش بچهها را به حمام برد. بچه را دمر روی پایش میخواباند. سر بچه را میشست و آب میکشید. و بعد هم بدنش را. بعد بچه را برمیگرداند و صورتش را به طوری که کف به چشمانش نرود، محتاطانه با دست میشست؛ سپس صورت بچه را به سمت خود برمیگرداند؛ آب را با احتیاط روی سرش میریخت و مراقب بود آب و کف در چشم بچه نرود. به این صورت سر و بدن بچه را تمیز آب کشی میکرد. آنچه انکار ناپذیر است، این است که حمام کردن او به خاطر دقت فراوانی که میبایست داشته باشد، کمی از حمام کردن سایرین کندتر بود. اما بچهها اصلاً گریه نمیکردند. اذیت نمیشدند. او هم با ناز و نوازش با آنها رفتار میکرد. لباسها را از قبل، بیرون حمام میگذاشت. گوشه حوله را کنار میزد؛ و کمکم لباس را بر تن نوزاد میپوشاند. بچه را روی تشک مخصوصش میگذاشت تا اگر دستشویی کرد بتواند شرایط را کنترل کند. گاهی هم پیش میآمد که بچه روی لباس مادر ادرار کند که به گفته او مشکلی نیست. بچه است دیگر. دست خودش که نیست. هیچ وقت بچه را با بدن خیس پوشک نمیکردم. چون بدنش عرق میکند که باعث میشود تن بچه عرقسوز بشود.»
او در پایان صحبتهایش از والدین جوان میخواهد که از زندگی نترسند و خود را باور کنند. راهی که خود، به همراه همسرش در طول این سالها پیموده است. ما هم امیدواریم تجارب دوستانمان که در این شماره ذکر شد، مورد استفاده والدین گرامی خصوصاً والدین نابینا واقع شود. روزهایتان سرشار از شوق زندگی