نوشته “بیتا“
صبح یکی از روزهای آذرماه بود. لباس پوشیدم و حاضر شدم که برم سرکار. چند سال هست که در یکی از کتابخونههای دیجیتال گویای نابینایان به عنوان مربی مشغول فعالیت هستم و حدود سیزده سال هست که خط بریل رو به نابینایان متقاضی و جامانده از تحصیل بنا به دلایل نبود امکانات و … آموزش میدم. آخه استان خراسان جنوبی یکی از استانهای محروم ایرانزمینه و تا دلتون بخواد نابینایان و سایر معلولین از جهات مختلف مسیر پیشرفتشون ناهمواره و کلی موانع سر راهشون قرار داره، ماجرایی که میخوام براتون بگم یک واقعیت تلخ و تأسف برانگیزه که بعد از خوندنش متوجه میشید زمانی که سطح درک و علم آدمها پایین باشه و افراد با صلاحیت در جایگاه درست خودشون قرار نگیرند چه راحت با موقعیت و آینده یک معلول میشه بازی کرد.
در محل کارم مشغول ضبط یک فایل آموزشی بودم که در گروه تلگرامی کتابخونه برای نابینایان به اشتراک بذارم که در همین حین خانمی با چهره گرفته از در وارد شد، این خانم رو میشناختم، مادر یکی از بچههایی بود که تا قبل از شیوع ویروس کرونا در کلاسهای آموزشی کتابخونه شرکت میکرد، با وجود اینکه این کودک فقط شش سالش بود خیلی باهوش و شیرینزبون بود. بعد از سلام و احوالپرسی، روی صندلی، مقابل من نشست.
بعد از کمی صحبت از وضعیت بدی که کرونا به بار آورده بحثمون به سَمت و سویی که باید میرفت هدایت شد و اون مادر شروع به درد دل کرد و گفت: شهریورماه دخترم رو به مدرسه استثنایی بردم و برای پیشدبستانی ثبتنامش کردم. به من گفتند آموزشهای ما مشابه سایر مدارس مجازیه و در یک گروه واتاپی که توسط مربی تشکیل میشه تکالیف و آموزشها به فرزندتون داده میشه. میتونید لوح و قلم رو از مدرسه خریداری بکنید و بقیه لوازم مورد نیاز مثل حسابافزار و … رو خودتون از جای دیگری تهیه کنید. بیشتر شهر رو گشتیم اما جایی رو پیدا نکردیم که بقیه وسایل رو خریداری کنیم به بهزیستی مراجعه کردم تا اگر این وسایل رو داشتن در اختیارمون بذارن و در غیر این صورت راهنماییم کنن از کجا این وسایل رو تهیه کنم. در اداره بهزیستی شهرستان به معاون امور توانبخشی مراجعه کردم و بعد از بیان درخواستم با رفتار بسیار نامحترمانه ای مواجه شدم، ایشون ابراز کرد که نمیدونه این تجهیزات رو در لیست خرید وسایل کمکتوانبخشی خودشون لحاظ کردند یا نه و در ادامه صحبتش شاکی شد که من اینجا ننشستم تا به این قبیل سؤالات و درخواستها پاسخ بدم، بفرمایید به تلفنخونه مراجعه بکنید تا راهنماییتون کنن. از اتاقش خارج شدم و به تلفنخونه اداره رفتم. یه آقا، که بعد متوجه شدم بینایی خیلی اندکی داره پشت میز نشسته بود و دو گوشی تلفن و یک دستگاه سنترال جلوش روی میز بود و تلفن پشت تلفن پاسخ میداد. سلام کردم و حدود یک ساعت منتظر شدم تا سرش خلوت شد و بعد جریان رو براش تعریف کردم. اون آقا از وجود لوح و قلم و کاغذ بریل در انبار اطلاع داشت و از وجود سایر وسایل اطمینان کافی نداشت اما گفت فکر کنم باشه و راهنماییم کرد تا یک درخواست نوشته و وسایل مورد نیاز تحصیل فرزندم رو تقاضا کنم و این درخواست کتبی رو به مددکار پرونده فرزندم بدم. نهایتاً از کارشناس بهزیستی پرسیدم این تجهیزات رو در انبار موجود دارید که برای دخترم بگیرم؟ در عین ناباوری، کارشناس خرید تجهیزات توانبخشی به من پاسخ داد: نمیدونم! حسابافزار با لوح و قلم فرق داره؟ در انبار لوح و قلم داریم یه چیز دیگه هم هست نمیدونم اسمش چیه اما برای نابینایانه. گفتم برای فرزندم لوح و قلم گرفتم ولی نمیدونم اون چیز چی هست و آیا به درد دخترم میخوره یا نه و بعد از تشکر تماس رو قطع کردم و متأسف شدم برای پشتمیزنشینهایی که حس بزرگ بودن بهشون دست میده و پیشوند اسمشون کلمه کارشناس میاد ولی کتاب علم و آگاهیشون سفید و خالیه. مادر اون کودک ادامه داد: بالاخره با همکاری و راهنمایی یکی از والدین که خودش هم فرزند نابینا داشت و دربهدر دنبال تجهیزات آموزشی برای فرزندش بود؛ تونستیم از تهران لوازم رو تهیه کنیم. کلاسهای مجازی دخترم در برنامه واتساپ شروع شد. من و سایر والدینی که کودک نابینا داشتن توسط معلم مدرسه استثنایی که ظاهرا دومین سال خدمتش بود، در یک گروه واتساپی اَد شده و بعد از یکی دو هفته که دانشآموزان مثل خروسی که به زمین نوک میزنه و دونه برمیداره، در هر گوشه از لوح که دلشون خواست قلم رو فشار دادن و نقطه ای روی کاعذ ایجاد کردن. آموزش خط بریل بهصورت رسمی شروع شد. معلم برای والدین توضیح میداد و والدین هم به دلیل عدم آشنایی با خط بریل، علاوه بر طرح پرسش در گروه حتی در پیوی این خانم معلم سؤالاتشون رو مطرح میکردند و جواب میگرفتند. گاهی تکالیف برای لوح چوبی آموزش الفبا بود و گاهی نوشتن دو خط با لوح و قلم روی کاغذ.
با تأکید معلم تقریباً هر روز اصول استفاده از لوح و قلم و نحوه نوشتن با لوح و قلم و نوشتن حداقل دو خط از یک حرف رو با فرزندم تمرین میکردم و در زمان نوشتن مطابق خواسته معلمش ازش فیلم گرفته و برای معلم ارسال میکردم. همه چیز بهخوبی پیش میرفت و خوشنود بودم که فرزند نابینای من هم باسواد میشه و میتونه همراه برادر سالمش پیشرفت کنه. فرزندم هر روز صبح بعد از خوردن صبحانه با اشتیاق فراوان از من جویای تکلیف جدید معلمش می شد و من با دیدن پشتکار و علاقه بسیار زیادش به یادگیری ذوق میکردم. حدود چند روز قبل بود که معلمش با من تماس گرفت و گفت: نکتهای پیش اومده و باید خدمتتون عرض کنم و ادامه داد، من با یک معلم بریلآموز که چندین ساله در مدرسهمون به نابینایان بریل آموزش میده صحبت کردم و متوجه شدم خط بریل از راست به چپ نوشته میشه و من اشتباه به فرزند شما و سایر شاگردان گفتم خط بریل از چپ به راست نوشته میشه. پرسیدم یعنی دانشآموزان از ابتدای سال تحصیلی اشتباه یاد گرفتند؟ دو ماه و نیمه که دخترم و همکلاسیهاش هر روز تکالیف نوشتن و برای شما فیلم ارسال کردیم شما حالا متوجه این مطلب شدید؟ حالا باید چیکار کنیم؟ خانم معلم با کمی مکث گفت: یکی دو هفته فرزندتون تکالیف ننویسه و شما در طول این مدت سعی کنید از حافظش پاک کنید تا فراموش کنه که خط بریل از چپ به راست نوشته میشه و بعد از دو هفته من آموزش صحیح رو شروع میکنم. با شنیدن این جمله از کوره در رفتم و گفتم: خانم مگر حافظه فرزندم و سایر دانشآموزانتون وایتبرده که ما یکی دو هفتهای پاکش کنیم؟
دیگه اشتباهیه که پیش اومده…
بعد از این جمله دیگه هیچیک از صحبتهای خانم معلم رو در دفاع از خودش نشنیدم و تنها به این فکر میکردم معلمی که برای یک مدرسه استثنایی استخدام میشه در دورههای آموزشی اولیه و ضمنخدمت چی بهش یاد میدن که حالا اطلاع نداره خط بریل از چپ به راست نوشته میشه یا از راست به چپ. خلاصه اینکه در حال حاضر فرزندم و سایر همکلاسیهاش دارن مرحله پاکسازی حافظه رو پشت سر میذارن و اومدم تا از شما خواهش کنم خط بریل رو به فرزندم آموزش بدید چرا که معلم استخدام شده در مدرسه استثنایی وقتی خودش طریقه نوشتن خط بریل رو ندونه بیشک مرحله بعد آموزش الفبای خلق شده توسط ذهن خودش خواهد بود و یهریز باید دانشآموزان در قرنطینه پاکسازی حافظه به سر ببرن.
سرم رو به نشانه تأسف تکون دادم و در دل خداوند رو شاکر شدم که قلب افرادی رو مالامال از محبت ساخت که طرح تأسیس کتابخونههای گویای دیجیتال رو پایهریزی و حمایت کرده تا آموزشهای مورد نیاز در این مکانها به افراد نابینا داده بشه و حالا موجب دلگرمی یک مادر مضطرب باشه، بهویژه در استانهای محروم که اینچنین سهلانگاریهایی در استخدام یک معلم برای مدرسه استثنایی رخ میده و یک مادر رو علاوه بر ناراحتی برای معلولیت فرزندش، نگران درس و تحصیل و آینده فرزندش هم میکنه. حالا این کودک دیگه به خط بریل مسلط شده و من دارم به سایر کودکانی فکر میکنم که در مناطق دورافتاده کشور از کمترین امکانات آموزشی محروم هستند.