مجید سرایی: روزنامهنگار
شهر خجند که در شمال تاجیکستان واقع شده، یکی از مهمترین شهرهای این کشور است. ایرانیها شاید این شهر را با نام «کمال خجندی» بشناسند. کمال خجندی، شاعر قرن هشتم هجریست که بعد از سفر حج، مقیم تبریز شد. جالب آنکه مزار این شاعر در مقبرة الشعرای تبریز، در نقطه ایست که باید بسیار بگردی تا بیابی. خود من بعد از سفر تاجیکستان، در نوروز سال بعد تصمیم گرفتم بعد از مدتی طولانی و به انگیزهٔ حسی که در خجند داشتم، مزار کمال خجندی را در مقبرة الشعرا پیدا کنم. نبود یک راهنمای مطلع از یک سو و قرار داشتن مزار این شاعر در یک نقطهٔ نه چندان آشکار، باعث شد وقت زیادی صرف کنم تا بالاخره مقصودم را پیدا کنم. نقطهای کوچک در یکی از گوشههای مقبرة الشعرا مختص مزار کمال خجندی بود؛ حال آنکه تاجیکان در شهر زادگاه این شاعر، عمارتی را در باغ ملی این شهر، به یاد شاعر خجند بنا نهادهاند که هم عمارت بسیار زیباست و هم باغ ملی. چندان که عروس و دامادها این تفرجگاه را بعنوان نخستین محل تفریح خود بر میگزینند.
کمال خجندی علاقهٔ عجیبی به تبریز داشته؛ چندان که دربارهٔ شهر مدفنش چنین گفته:
«تبریز مرا راحت جان خواهد بود پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود
تا در نکشم آب چرنداب و گجَل سرخاب ز دیدهام روان خواهد بود
یکی دیگر از جاذبههای شهر خجند، کاخ ارباب است که برای تاجیکان دارای جایگاه ویژه ایست. در این کاخ بود که شانزدهمین شورای عالی تاجیکستان برگزار شد و امام علی رحمان، رئیس جمهوری کنونی این کشور، بعنوان رئیس شورای عالی انتخاب شد.
از ویژگیهای این عمارت، وجود یک موزهٔ نفیس است.
اساساً تاجیکستان را باید کشور موزههای آسیا نامید؛ چرا که در شهرهای مهم این سرزمین، موزههای مهم و متعددی میبینیم. خود تاجیکان موزه را «آثار خانه» می گویند.
در همین مجموعهٔ کاخ ارباب، یک کارگاه اطلس بافی و آدرس بافیست. در این کارگاه، بانوان هنرمند، با دستهای خلاق و هنر آفرین، نقشهایی میزنند که انسان را از جهان مادی به دنیایی میبرد سراسر عشق و زیبایی. وقتی آن دستها که تار و پود را به هم پیوند میزدند، میدیدم، به این میاندیشیدم که چه قدرتی خداوند متعال به انسان داده و از آن بیخبر است. به این میاندیشیدم که ما در ایران، در شهری مثل یزد هم این هنرها را داریم؛ دریغ و صد دریغ که هیچ توجهی به صاحبان این هنر نمیشود. شاید دیگر نتوانیم چنین هنرمندانی را در ایران پیدا کنیم؛ چون به علت بیتوجهی سالها یا هنرشان را کنار گذاشتهاند یا رخت از جهان بربستهاند.
باری، بنای یادبود جنگ جهانی دوم، یکی دیگر از جاذبههای شهر خجند است که هر سال، به یاد قهرمانان تاجیکی آن جنگ، در این بنا آتشی روشن میکنند.
اما یک جاذبهٔ شهر خجند که یادش همیشه برای من زنده است و ماندگار، بازار این شهر است. بازاری عجیب با دنیایی عجیب. وقتی در محیط این بازار، مخصوصاً قسمت سرپوشیدهٔ آن قدم میزنی، انگار به هزار سال قبل سفر کردهای؛ سفری که هیچ دوربین سینمایی نمیتواند مثل آن را باز آفرینی کند. در این بازار انواع نانهای نوروزی را میبینی. خبری از آجیل پر زرق و برق که امروز سفرههای عید مردم ایران را اشغال کرده نیست. آنچه هست، یادآور سادگی و صفااست که زینت بخش سفرههای عید تاجیکان است. چیزی که ما هم تا چند سال پیش داشتیم و با هجوم مصرفگرایی، به یکباره کنارش نهادیم. کشمش یا به قول تاجیکان «مویز»، آن هم نه تیزابی، نوع آفتابیش در سبدهایی که برای فروش گذاشته بودند، جلوهٔ عجیبی به بازار میداد. اساساً خشکبار شب عید این بازار، دیدنی بود تا خوردنی. من تا آن روز خربزهٔ خشک شده به شکل سنتی ندیده بودم که در این بازار دیدم.
شهر خجند که در دوران کمونیزم نام «لنین آباد» را به آن اطلاق کرده بودند، دیدنیهای زیادی دارد. یکی دیگر از این جاذبهها، مسجد شیخ مصلح الدین است. در حیاط این مسجد یک درخت چنار قدیمی قد بر افراشته و عدهای کفاش در کنار این درخت مشغول به کارند.
در زیر میتوانید شنونده قسمت سوم از سفرنامه من در دیار دخترک اطلسپوش پامیر، کشور تاجیکستان باشید. در این بخش قرار است مرا در ولایت بکر و دوست داشتنی خجند همراهی کنید.