حلیمه جعفرپور نصیرمحله: مدرس دانشگاه، نویسنده و شاعر نابینا
شبی که از رفتنش آگاه شدم، اندوهی عظیم بر عمق جانم نشست. فریادهای بیحاصلم در باران اشک حل شد و موج صدایش تمام ذهنم را از خاطره سرشار کرد. برای لحظه ای، تمام سالهای آشناییم را با او به یاد آوردم و بار دیگر، جفای روزگار غدّار را لمس کردم.
هر بار که در جمعها و نشستهایمان لب به سخن میگشود؛ دردمندانه در صدد ریشهیابی مشکلات و یافتن راه حل برای آنها بود. از صدایش صراحت، محبت و صمیمیت میتراوید. بهراستی قلبش برای کانون و جامعه نابینایان میتپید. گواه این سخنم تمامی کسانی هستند که از نزدیک شاهد فعالیت های فرهنگی و اجتماعی او در دانشگاه تهران بودهاند.
زهرا علیاکبری، زاده شهر کازرون( 1354) از همان دوران کودکی چشمانش به روی رنگ و نور و روشنی بسته شد. با این حال، امید و انگیزه و شور و نشاط در سراپای وجودش زنده ماند. آن قدر کوشید تا توانست پس از اتمام دوره دبیرستان در مدرسه نرجس، خود را به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برساند و همصحبت استادانی چون دکتر محمد توکل، دکتر محسنی تبریزی، دکتر سارا شریعتی، دکتر آزاد ارمکی باشد. زهرا هم دانشجوی دکتری رشته جامعه شناسی بود و هم دبیر کانون دانشپژوهان با آسیب بینایی دانشگاه تهران. او در مجامع مختلف دولتی و غیر دولتی پیگیر حقوق معلولین بود و از سویی هم برای خانواده و دوستانش دل میسوزاند.
زهرا پس از پشت سر گذاشتن دوره کارشناسی در سازمان آموزش و پرورش استثنایی کشور مشغول به کار شد. وی در این عرصه نیز وظایفش را بهعنوان یک کارمند بهشایستگی انجام میداد و مورد تحسین دیگران قرار میگرفت.
تمام دغدغه زهرا بهبود شرایط زیستی، تحصیلی و آموزشی نابینایان بود. آنگونه که خود میگفت: «ساختار فرهنگی و باورهای اجتماعی غلط در زمینه زندگی معلولین موجب میشود که آنان نتوانند جایگاهی درخور و شایسته در جامعه پیدا کنند و لازم است تا در این خصوص آگاهیبخشی و فرهنگسازی صورت گیرد.» او در جهت این هدف از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد. چنان که پایان نامه دوره کارشناسی ارشد خود را هم با عنوان (بررسی رابطه سرمایه اجتماعی و شیوه برخورد با نابینایان شهر تهران) به این موضوع اختصاص داد و قصد داشت رساله دکتریش را نیز در همین راستا تدوین نماید.
این نکته را هم بد نیست بگویم که زهرا، با آنکه مشکلات جسمی زیادی داشت و نامهربانی هم کم ندیده بود؛ هیچگاه دست از تلاش و پیگیری برنداشت و امید، ایمان و اشتیاق را سرلوحه زندگی کوتاه خود قرار داد.
او با عصایی سپید و با نیروی عشق، در جستجوی ساحل آرامش بود و میدانست که برای رسیدن به مقصود باید جنگید، رفت و جاری شد.
از روزي كه دنيا را كمرنگتر از ديگران يافته بود؛ تلاش میکرد خود چنان پررنگ و درخشان باشد، تا تمام سیاهیها در برابر توان و ارادهاش رنگ ببازد.
او در یکشنبه، چهاردهم شهریورماه، همه غمها و دغدغههای این جهانیش را به دور افکند و در کنار معبود ازلی و ابدی خود برای همیشه آرام گرفت. از خداوند رحیم میخواهم که این سفرکرده گرامی را به نیکی بپذیرد و مورد غفران خویش قرار دهد.
به روح بلندش با آواز رسا میگویم که:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما